فرق بین روح و نفس و جان چیست؟
تذکر این نکته در اینجا لازم است که نفس را
در زبان پارسى،روان مىگوئیم و جان هم گفته مىشود ولى اطلاق صحیح آن، این استکه
روان اختصاص به نفس انسان دارد و جان به نفوس حیوانات گفتهمىشود مثلا نمىگویند
روان گاو و گوسفند، بلکه مىگویند جان گاوو یا جان گوسفند و اگر در عبارتى روان به
جاى جان حیوان بکاربرده شده، به عنوان مجاز و توسع در لغت است (معرفت نفس، دفتر
اول، ص 68).
روح و نفس در معانى مختلفى به کار مىروند. در بعضى از موارد هر دو به یک معنا
استعمال مىشوند. ولى از نظرفلسفى آنها دو جوهر متفاوت مىباشند: الف) نفس جوهرى
است که ذاتا مجرد است ولى در عمل مادى مىباشد؛ یعنى هر چند خود از جنس ماده نیست
ولى افعال خود را از طریق ابزارهاى مادى انجام مىدهد؛ مانند ادراکات حصولى نفس
انسان که با استفاده ازاندامهاىحسى صورت مىپذیرد. ب ) روح ذاتا و فعلا مجرد است؛
یعنى همان طور که خود ماده نیست در کنشها و فعالیتهایش نیزنیازمند به ابزار مادى
نمىباشد. در مورد روح انسانى دو مسأله حائز اهمیت است: 1. روح آدمى مجرّد است،
یعنى؛ نه جسم است و نه اوصاف امور جسمانى را دارا است؛ نه مکان و زمان دارد نه وزن
نه حجم؛ نه طول و عرض و عمق؛ نه محسوس است و نه داراى جزء. 2. هویت واقعى انسان را
(یعنى آنچه که انسانیت انسان وابسته به آن است) روح تشکیل مىدهد. در آیات مربوط
به خلقت انسان، پس از طرح مراحل جسمانى آفرینش انسان از خلقتى دیگر و یا دمیدن روح
در او، سخن به میان آمده است. و این نکته نشان غیر مادىبودن روح است. همچنین بقاى
انسان پس از متلاشى شدن جسم و تداوم زندگى وى در عالم برزخ (عالم میان دنیا و
آخرت) و به تمام و کمال دریافت شدن آن، نشانگر غیر مادى و غیر جسمانى بودن روح
است. از سوى دیگر اگر هویت واقعى انسان، به جسم مادى او مىبود؛ باید با مردن و
متلاشى شدن جسم، انسان نیز نابود شود، در صورتى که آیات قرآن، بر بقاى انسان پس از
متلاشى شدن جسم تأکید دارد و ادله دیگر که جاى طرح آنها در این جا نیست،(ر.ک: انسانشناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام
خمینى(ره)، ص 57-56). اما همین
حقیقت واحد و مجرد - که آن را روح، نفس، روان و یا جان مىنامیم - مراتب و شؤون
مختلفى دارد. در این زمینه حضرت امیرالمؤمنین على(ع) مىفرماید: «اى کمیل! در آدمى
چهار نفس است: نفس نامى نباتى، نفس حسى حیوانى، نفس ناطقه قدسى و نفس کلى الهى و هر
یک از این چهار را پنج قوه و دو خاصیت است. «نفس نامى نباتى»، داراى قواى پنجگانه
است:ماسکه، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربیّه و دو خاصیت آن خاصیت افزایش و کاهش است.
این نفس از کبد برانگیخته مىشود و شبیهترین چیزها به نفس حیوانى است. اما نفس
حیوانى حسى را پنج قوه است: شنوایى، بینایى، بویایى، چشایى و بساوایى و آن را نیز
دو خاصیت رضا وغضب است و شبیهترین چیزها به نفس درندگان و وحوش است. اما «نفس
ناطقه قدسى»، براى آن پنج قوه است: فکر، ذکر، علم، حلم و هشیارى. این نفس از چیزى
منبعث نمىگردد و شبیهترین چیزها به نفس فرشتگان است و نزاهت و حکمت دو خاصیت آن
است. اما «نفس کلى الهى» داراى این پنج قوه است: هستى در نیستى،نعمت در سختى، عزت
در خوارى، فقر در حالت غنا و صبر در بلا و دو خاصیت آن حلم و کرم است. مبدأ این
نفس پروردگار عالم است و به او نیز باز مىگردد. خداوند در قرآن مىفرماید: از روح
خود در آدم دمیدم و نیز این آیه شریفه، دلیل عود و بازگشت نفس کلى الهى به حضرت حق
است که مىفرماید: اى نفس مطمئن خشنود و پسندیده: به سوى پروردگار خودباز گرد. و
عقل در میان همه قرار گرفته است تا هر کس از خوب و بدى سخن گوید، آن را به ترازوى
عقل بسنجد، (ر.ک: نشان از
بىنشانها، ج اول، ص 203). البته منظور از نفوس چهارگانه، چهار امر منفّک و مستقل و جداى از هم نیست؛
بلکه یک حقیقت است که اگر در تحت تعلیم و تربیت واقع نشود، در همان حدّ نفس نباتى
و حیوانى باقى مىماند. اما اگر در مسیر هدایت و رشد واقع شود وسعت وجودى پیدا
مىکند،دقیقا مثل حقیقت نور - که در عین وحدت مراتب مختلف دارد - هم شعله یک شمع
نور است و هم تابش پر فروغ خورشید نور است. و لذا این توان و قابلیت در وجود ما
گذاشته شده که با تزکیه و ترک «گناهان و آلودگىها» و کسب «معرفت و حکمت» نور وجود
خویشتن را قوتبخشیم و به مراحل عالى نفس (نفس کلى الهى) دست پیدا کنیم. اما در باب
تسمیه و نامگذارى مراتب گوناگون بعضى به ساحتهاى پایین و مادون این حقیقت مجرد،
اسم «نفس» را اطلاق کردهاند و بر ساحت والایى آن نام «روح» گذاشتهاند. به عبارتى
ساحت نفس، ساحت تمایز ما ازدیگران و ساحت تفرد انسان است. اما ساحت روح، ساحت عدم
تمایز و احساس وحدت با همه هستى است. در مرحله روح، من و تو و او برداشته مىشود و
مقام فنا در این ساحت تجلى مىکند و لذا در عالم انسانى، هر چه ژرفتر شویم؛ یعنى،
به حقایق عالى مراتب نفس دست پیداکنیم، متعالىتر مىگردیم هر چه در این دریاى
بىکران، عمیقتر شویم؛ از لحاظ ارزشى والاتر و سعه وجودى ما بیشتر خواهد شد. از
این رو (انا الحق) یک عارف وارسته، چون در مراتب عالى نفس قرار گرفته و به عبارتى
در ساحت روح است و احساس وحدت با نظام هستى مىکند و خود را جلوه حضرت حق مىیابد،
پسندیده است و یک امر ارزشى است. همان گونه که قطره چون به دریا واصل گشت دریاست.
اما آن که در ساحت نفس است، قطره است و «انا» ناشى از خودبینى و نفسانیت انسان
است.
گفت فرعونى انا الحق گشت پست |
گفت منصورى اناالحق و بِرست |
(مثنوى) براى مطالعه بیشتر ر.ک: 1. کتاب معارف قرآن (خداشناسى - کیهانشناسى - انشانشناسى) آیتالله مصباح یزدى. 2. معرفت نفس، آیتالله حسنزاده آملى. 3. انسان در اسلام، احمد واعظى، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه. 4. کیفیت ارتباط ساحتهاى وجود انسان، (مجله حوزه و دانشگاه)، محمد بهشتى. 5. حیات جاودانه، پژوهشى در قلمرو معادشناسى، امیر دیوانى. 6. رابطه نفس و بدن، (مجله حوزه و دانشگاه)، سید محمد غروى